دختر دهاتی

من یک دختر دهاتی هستم

دختر دهاتی

من یک دختر دهاتی هستم

نامه های بی نشلحظه های بازگشت را مثل ایان

و قتی دیگر هیچ چیز رنگ وبوی تازگی وطراوت نمی دهد وقتی تو هم مثل تمام روزمرگی ها عادت شده ای برای اطرافیانت ....وقتی از نگاههایت صدایت تبسم ات نمی شود حرف و حدیث تازه ای شنید وقتی شعر نمی گویی وقتی رنگ نمی بازی وقتی برای رفتن و نرفتن از این بی در مانی هی دل دل می کنی... اخر برایت چه بنویسم؟  وقتی در من نیستی    وقتی در من لحظه ها     بازگشت را مثل ایینه های صبح اغازین برق نمی اندازی بگو من چگونه از طعم باران در ذایقه خاک حرف بزنم؟؟؟؟ بگو چگونه از خاطرات اسمانی ترانه ولبخند برایت بنویسم؟ بگو این همه رنگ که بر بوم نقاشی سالیان من حلا دیگر بوی کهنگی و مرگ را به خاطر می اورد ایا حاصل همین بی تحفاوتی بی هنگام تونبود؟حق با توست .... اینها تمام رویاهای کودکی است .اینها همه اش افسانه های بوسیده کتابها ی قدیمی است .حا لا دیگر کسی  بی عشق و شیون نیلوفر و رازهای بو نه نمی گردد.... راست می گویی حالا دیگر همه چیز امکان دارد .... امکان دارد شیرین باشی وفرهاد نخواهدت ... امکان دارد مجنون باشی ودیگر اواره بیابان نباشی که هیچ هیچ حتا لحظه ای دلت برای لیلی نتبد ... امکان دارد بی انکه ذرهای حتی تلا ش کنی به هر که بخوا هی عشق ارزان بفروشی .... حق با توست  .... اما من چه کنم که سهمم از حیات شعر بود و عشق؟ من چه کنم که زمزمه ستاره را در گوش ماه می شنوم وهی حسرت فردا و اطلسی وسفره های بر ریحان ولحظه های صدای ترا می خورم؟؟؟ حا لا هی شانه بالا نینداز که به تو مربوط نیست.....وچرا برای تو می نویسم؟ فقط می دانم وقتی با تو حرف می زنم با توی بی تفاوت رهگذر ......با توی بیگانه یک جورهایی دلم ارام می گیرد فقط همین ......